با سلام
ببخشید این یکی خیلی دیر شد چون برای یک سفر کاری رفته بودم تهران و دیشب برگشتم . این تهران رفتن رو گفتم که یه مقدمه ای باشه بر شروع این قسمت .
تا اونجا گفتم که یزد مشغول به کار بودم و داشتم با اتریش هم همکاری میکردم ولی بیشتر درگیر کار یزد بودم چون به شدت گیر افتاده بودیم و نیاز بود بیشتر وقت بگذاریم یکروز سر کار توی شرکت یزد توی تلگرام یکی بهم پیام داد و گفت
- سلام خوبی آقای صباغی؟
من - سلام بفرمایید ممنون خوبم شکر خدا شما هم انشالله خوب باشید
- ممنون شما ساکن تهران هستید ؟
من - خیر چطور ؟
- یه پیشنهاد کاری داشتم براتون دوست ندارید ساکن تهران بشید ؟
من - بفرمایید میشنوم
یک لحظه نمیدونم چرا تمام مشکلاتی که توی کار یزد بود توی ذهنم گذشت از عقب و جلو شدن قول و قرار ها و حقوق پایینی که خودم برای این که کار برام بشه نمونه کار قبول کرده بودم و این که مجبورشدم کاری که قرار بود دور کاری باشه رو بکنم کار تمام وقت حضوری و بعد این که مرخصی گرفتم از دانشگاه که بتونم روی کار اتریش وقت بذارم ولی بیشتر چربیده سمت یزد و در انتها نگاهی به تاریخ کردم دیدم یک هفته بیشتر به انتهای قرارداد حدودا 4 ماهم بیشتر نمونده بود
من - پیشنهاد از کارهای فعلیم بهتر باشه چرا که نه